پسره به دختری که باهاش دوست بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره : مامانم نمیذاره
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن، برو تو حموم و موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم، پسره به دوستاش زنگ میزنه . . .
پسره و دوستاش یکی یکی میرن و. . .
این آخری که رفت حموم ، دیدن خیلی دیر کرد ، نه یک ساعت نه دو ساعت ، موند تو حموم...
رفتن تو حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
:
نامردا خواهرم بود . . .
نظرات شما عزیزان:
این ماجرا فقط یه داستان نیست
واقعیته
اتفاق افتاده
واقعا بده
همین اتفاق تو شهر ما افتاده
سال خوب و خوشی رو براتو و خانواده محترمت آرزو دارم
این داستان رو یادمه یه بار قدیم قدیما خونده بودم ولی الان که دوباره خوندم اعصابم بهم ریخت چون همیشه یادم می مونه دنیا نامرده و نامردی همیشه هست تو ادمها